دگمهای مدرن و "پنج مانع" "پژوهش تمدنساز" - قسمت اول
به مناسبت "هفته پژوهش" و "روز وحدت حوزه و دانشگاه "_ دانشگاه آزاد اسلامی _ آذر ۱۳۹۰
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. قاعدتاً به مناسبت 27 آذر و وحدت حوزه و دانشگاه عنوانی که بچهها پیشنهاد کردهاند بحث راجع به دانشگاه علمیه بوده است. این ترکیب در سخنان امام به کار رفته بوده و شاید مد نظر دوستان هم این بوده که چگونه میتوان از همکاری علمی و معرفتی حوزه و دانشگاه در این دوران و با این تعریفی که از علم شده و تبدیل به گفتمان حاکم در بسیاری از دانشگاههای دنیا شده است. این به تبع معرفتشناسی خاصی است که در غرب پیدا شده است. با طرح این سوال که دانشگاه علمیه به مفهوم دانشگاه دینی به چه معنا معنادار است و ممکن است و به چه معنا خیر. وقتی از دانشگاه دینی و یا علم دینی به اشکال مختلف بحث میشود، از قبل یک مفروضاتی دارند و آن یک تعریفی از علم و یک تعریفی از دین است. اگر در تعریف علم و تعریف دین با مبانی درست پیش نرویم و با متد درست به یک توافقی نرسیم این اختلاف تا روز حشر ادامه خواهد داشت و این ابهام که اسلامی بودن دانشگاه به چه معناست. علم دینی یعنی چه؟ علم غیر دینی به چه معنا ممکن است؟ همهی این تعابیر و اینکه آیا دین علمی هست یا نیست به این بستگی دارد که چه تعریفی از علم و دین داریم. اینکه آیا پسوند اسلامی بر سر علوم انسانی و علوم اجتماعی بیاوریم معنادار هست یا نیست، اینکه بعضی استعجاب و استنکار میکنند و بعضی از نفهمیدن آن تعجب میکنند برای این است که تفاوتها در تعریف از علم و دین و تعریف انسان وجود دارد. اگر در اصل تعریفها تفاهم به درستی صورت بگیرد و هر کس هر نظری دارد، استدلال خود را برای آن تعریف رو کند و بتواند از تعریف خودش دفاع کند و در تعریفها به توافق برسیم در مبادی تصدیقی و مبادی تصوری، در اصول موضوعه و اصول متعارفه و آنچه که در ادبیات روششناسانهی غرب تعبیر به آکسیومهای علم میشود، در آنچه که به تعبیر دیگری پیشفرضهای هر رشته یا علم یا هر گرایشی است، آنها زیر ذرهبین بیاید و راجع به آنها یک بحث دقیق و یک تفاهم صورت بگیرد و بعد از تفاهم که محل اختلاف روشن شد و همینطور روشن شد که محل نزاع نظری دقیقاً کجاست، طرفین یا اطراف قضیه احتجاج کنند و ادلهی خود را رو کنند و بعد به یک توافقی برسند. وقتی در تعریفها، تعریف انسان، تعریف علم، تعریف دین، تعریف عقل، تعریف تجربه، تعریف شهود، تعریف وحی، تعریف اساساً حجیت و اعتبار که یک گزاره به چه معنا معتبر است، وقتی بر سر اینها به توافق برسیم در بقیهی بحث و در نتایج و در شاخههای بعدی حتماً به توافق میرسیم. بنابراین مقدار زیادی از اختلافات به خاطر سوء تفاهم یا فقدان توافق در تعریفها است و این تعریفها در بسیاری از علوم انسانی و علوم اجتماعی و حتی سایر دیگر علوم شفاف بحث نمیشود بلکه پیشفرض گرفته شده است. طبیعی است که اگر شما با آن تعریف وارد بشوی علم دینی و غیر دینی داشتن معنا پیدا نمیکند ولی اگر با این تعریف بیایی معنا پیدا میکند. حالا من تفاوت بین این دو تعریف، البته نه دو تعریف چون تعریفهای بسیار زیادی هست، بلکه تفاوت بین این دو زاویهی نگاه که در ذیل هر کدام ممکن است تعریفهای متعددی ذکر بشود اشاره میکنم که فتح بابی است برای فهم درست مفهوم دینی بودن یا نبودن علم و اساساً تقسیم رشتههای علمی به دینی و غیر دینی یک اصطلاح متأخر است. یک مفهوم اسلامی نیست. اینکه کسی بگوید بعضی از رشتههای علوم، علوم دینی هستند و بعضی رشتهها و درسهای دیگر رشتههای علوم غیر دینی هستند درست نیست و این تقسیم در معرفتشناسی علوم اسلامی وجود نداشته است و در قرآن و سنت چنین تقسیمی ندیدهایم. اگر کسی دیده است بگوید. مثلاً فقه و اصول علوم دینی محسوب میشوند و فرض بفرمایید پزشکی یا مهندسی رشتهی غیر دینی هستند. حالا علوم انسانی را نمیگویم چون در آنجا اساساً تفکیک دین از علوم انسانی امکان ندارد. مثلاً چطور میتوان گفت که تعلیم و تربیت به دین ربطی ندارد؟ در حالی که فلسفهی بعثت همهی انبیا مسئلهی تعلیم و تربیت است. چطور میتوان گفت روانشناسی به دین ربطی ندارد در حالی که انسانشناسی و گزارههای انسانشناختی یک رکن فوقالعاده مهم در فرهنگ و معارف اسلامی و دینی است. اینها که روشن است. در حوزهی اقتصاد غیر از گزارههای تجربی و عقلی محض که تعداد عقلی محض کم است و بیشتر تجربی است، در اقتصاد، در سیاست فراتر از گزارههای عقلی و تجربی که اگر معتبر است دین هم آنها را معتبر میداند و اگر معتبر نیست دین هم آنها را معتبر نمیداند و آنها هم دینی و غیر دینی ندارند، اما این همه گزارههای توصیهای و توصیفی راجع به انسان در هر عرصهای اعم از سیاست و اقتصاد و سایر رشتهها، راجع به حقوق و وظایف اقتصادی و سیاسی و راجع به اخلاق سیاسی و اقتصادی و گزارههای دیگری که در پی این میآید، شما اگر استقرایی و تجربی هم به منابع اسلام نگاه بکنید میبینید که اساساً قابل تفکیک از اینها نیست. نه فقط علوم انسانی بلکه حتی علوم طبیعی و علوم تجربی و ریاضی و هر جایی که با عقل و تجربه سر و کار دارد و موضوع آن به طور مستقیم انسان نیست، هیچ کدام از این رشتهها در فرهنگ معارفی و معرفتشناسی اسلامی به عنوان رشتههای غیر دینی علم نام برده نشدهاند. اصلاً تفکیک رشتههای علمی به دینی و غیر دینی در منابع اسلامی نداریم. این یک اصطلاح است که بگوییم علومی که مستقیماً راجع به عقاید دینی و اخلاق دینی و یا احکام دین بحث میکنند یا برای رساندن ما به این اخلاق و عقاید و احکام مقدمه هستند، علوم دینی بگوییم، مثلاً علومی که در حوزه خوانده میشود، اعم از ادبیات و فقه و اصول و تفسیر و حدیث و کلام و فلسفه و منطق و عرفان را علوم دینی بگوییم و علومی که مستقیماً برای درک گزارههای قرآن و سنت در باب عقاید یا اخلاق و احکام نیست را علوم غیر دینی بگوییم، یک تقسیم کاملاً اعتباری و مصطلحی است که بعدها معمول شده است و ما چنین اساساً در قرآن و حدیث چنین تقسیمی نداریم که به آنها علوم دینی بگویند و به اینها علوم غیر دینی بگویند. حتی در پزشکی و مهندسی و معماری و فضاشناسی و ستارهشناسی و گیاهشناسی اینطور است و در تعاریف اسلامی اینها علوم غیر دینی محسوب نشده است. این باید روشن بشود. ما به لحاظ رشتهی درسی علم غیر دینی و دینی نداریم. ممکن است به لحاظهای دیگری شما با تعریف دیگری از علم و همینطور تعریف دیگری از دین این تقسیمات را داشته باشی ولی اینجا نداریم. این نکتهی اول است. اگر موضوع علم جهان یا انسان است، ممکن است به تجربی و عقلی و شهودی باطنی و بالاتر از همه وحیانی تقسیم بشود. این تقسیم یک تقسیم معرفتشناختی است و تقسیم به دینی و غیر دینی نیست که بگوییم اگر چیزی با درک تجربی و عقلی به دست آمد غیر دینی است و اگر با درک وحیانی به دست آمد دینی است. پس اینجا ما یک گام بزرگ به تعبیر دانشگاه علمی و دینی بودن علم و اسلامیی بودن دانشگاه نزدیک میشویم. به لحاظ معرفتشناختی ما اینجا مانعی نداریم اما در فرهنگهای دیگر مانع هست و هر چه چوب میخوریم از آنجا است. آیا میتوان موضوع علم را به دینی و غیر دینی تقسیم کرد؟ نهخیر، موضوع علم یا انسان است یا جهان است یا حقایق ماورا الطبیعی است یا حقایق طبیعی است. موجودات عالم، واقعیات عالم هیچ کدام غیر دینی نیستند چون ما همهی اینها را مخلوق خداوند میدانیم. اینها اگر جدای از خالق دیده و تعریف شدند نگاه سکولار به واقعیت و انسان و جهان میشود، اگر در ذیل خداوند دیده شده، یعنی فیزیک و متافیزیک الهی با هم دیده شد هر دو الهی هستند. هم فیزیک آن الهی است و هم متافیزیک آن الهی است. بنابراین هم علم ناظر به فیزیک و هم علم ناظر به متافیزیک آن هر دو دینی هستند به شرطی که رابطهی این دو با هم قطع نشود. هر کس گفت من روی فیزیک آدم و عالم با قطع نظر از متافیزیک مطالعه میکنم، و فقط به محسوسیات و تجربیات کار دارم و به معقولات و مشهودات کار نداریم بدانید که علم او ناقص است و به این معنا غیر دینی است. پس میتوان علم را به تجربی و عقلی و باطنی و وحیانی تقسیم کرد که نه موضوعاً با هم تضاد دارند و نه روشاً با هم تعارض پیدا میکنند ولی ردهبندی میشوند. علم خالص خطاناپذیر علم وحیانی است. سایر علوم که علم بشری و عقلی و تجربی و شهودی و باطنی است، چون انسان خطاپذیر است و ممکن است هم در درک عقلی خطا بکند و هم در درک تجربی خطا بکند، بنابراین علوم تجربی و عقلی صرفاً بشری حتماً خطاپذیر هستند و محدودیت دارند اما باز این به آن معنا نیست که غیر دینی باشند. چنان که حتی در علومی که اصطلاحاً و به طور خاص دینی دانسته شدهاند، در فقه و عرفان و فلسفه خطا میکنند. مگر فقیه خطا نمیکند؟ مگر فقیه محدودیت ندارد؟ چرا، این همه اختلاف نظر هم بین فقها هست. بین مفسرین بر سر تفسیر قرآن هم اختلاف پیش میآید. درست است که وحی خطاناپذیر است اما کسی که روی موضوع وحیانی و دینی کار میکند هم یک بشر است و ممکن است خطا بکند. اینجا در علم اصول فقه بحثهای مفصلی میکنند و میگویند اگر خطا ممکن است پس چگونه میشود یک حکمی را به خداوند و یک مفهومی را به طور قطعی به دین نسبت داد؟ این یک بحث مفصل در اصول فقه است که شاخههای مختلفی دارد و یک بخش مهمی از درسهای طلبگی است که ما در حوزه باید بخوانیم و خواندهایم تا بفهمیم که چه چیزی را چگونه میتوان به دین نسبت داد یا نداد. پس این اصطلاح که میگویند بعضی از علوم هستند که از دین بیگانه هستند و اگر اسلام توصیه کرده کسب علم پاداش الهی دارد و فرشتگان بال خود را زیر پای کسی که به دنبال علم است پهن میکنند و هر کس به دنبال علم است پای خود را روی بال ملائک میگذارد و اینها قطعی است، یعنی نگاه قدسی و الهی به علم فقط مربوط به فقه و تفسیر نیست. بلکه مربوط به هر علمی است که در جهت اهداف اسلامی برای فردسازی و جامعهپردازی به درد بخورد. یعنی ببینی اسلام چه جامعه و چه فردی را میخواهد؟ انسان ایدهآل در ساحت فردی و اجتماعی از منظر اسلامی چه انسانی است؟ حالا هر علمی که برای حصول چنین انسانی، فرداً و اجتماعاً مؤثر باشد، به همان اندازه دینی است. حالا میخواهد علمی طبیعی و ریاضی و عقلی و نقلی باشد یا اخلاق باشد. البته آیا همهی علوم در مقدمه بودن برای سعادت و تکامل انسان به یک اندازه سهم و نقش دارند؟ حتماً نه. یک ردهبندی و طبقهبندی وجود دارد اما این طبقهبندی هیچ کدام از این علوم را غیر دینی نمیکند. بلکه از این جهت علم را میتوان به مهم و اهم و کم اهمیت تقسیم کرد. یعنی در مسیری که انسان در پیش دارد بعضی رشتهها مهمتر هستند و بعضیها کمتر مهم هستند. یک علمهایی وجود دارد که بر همه واجب است آن را داشته باشند. مثلاً علم به اعتقادات همینطور است. این دیگر کاری ندارد که شما در چه رشتهای درس میخوانی و به هیچ چیز دیگری هم کاری ندارد. صرف انسان بودن کافی است برای اینکه ما به بعضی از مبانی اصلی اعتقادات خود علم داشته باشیم. این علم واجب میشود. یا در واقع علم اوجب میشود. واجبترین علم است و هیچکس هم مستثنا نیست. میگویند در اصول عقاید همه باید در حد وسع خود تحقیق کنند و تقلید نکنند. البته باید سوال کنند، یاد بگیرند اما باید بفهمند اصل قضیه چیست. انتهای قضیه را هیچکس نمیداند ولی اصل قضیه را باید دانست. پس علم را میتوان به لحاظ روش تقسیم کرد، میتوان علم را به لحاظ اهمیت تقسیم کرد، علم را میتوان به لحاظ ناقص و کامل بودن تقسیم کرد. یعنی کسانی یک تعریفی از علم دارند که فقط علم تجربی را علم میدانند و معرفتشناسی پوزیتیویستی دارند. این علم هست اما علم ناقصی است. کسی که گفت فقط حس منشأ علم است و هر چه را ببینم علم میدانم، انسانشناسی او هم یک انسانشناسی پوزیتیویستی میشود. یعنی بدن انسان را میبیند. روح که محسوس نیست، عقل که محسوس نیست، اخلاق که محسوس نیست، اینها معقول و مشهود هستند. اینها محسوسات نیستند. اینها معقولات هستند. اگر کسی گفت من فقط محسوسات را واقعیت میدانم چون فقط حس را علم میدانم طبیعی است که این علم یک علم ناقص است. یعنی تو عملاً به بخش رویین عالم و آدم اکتفا کردهای و علوم انسانی تو پوزتیویستی است و علوم طبیعی تو هم پوزیتیویستی است. فقط محسوسات را میبینی. قرآن هم میفرماید «لا یعلمون الا ظاهراً من الحیات الدنیا...»، اینها هیچ چیز را نمیفهمند الا همان قشر زندگی را و باطن و حقیقت زندگی را نمیدانند. این علم هست. ما نمیگوییم علم نیست. علم تجربی حتماً یک علم است. حجت است و در حد خودش معتبر است اما اکتفا به علم تجربی علم ناقص است. یعنی فلسفهی علمی که ناقص است. بخش عظیم و اعظم علم و معلومات را از دایرهی آگاهی بیرون ریختهای. علم را سانسور میکنی. فقط علم حسی را میپذیری و علوم عقلی را سانسور میکنی، علوم شاهدی و باطنی را که نوعی از علم حضوری است و با تهذیب و تربیت باطنی گسترش پیدا میکند را از عرصهی علم حذف میکنی، حالا چه برسد به علم وحیانی و علم الهی که تنها علم خطاناپذیر است. تو داری خودت و بشریت را از بخش اعظم و اهم علم محروم میکنی و فقط به علوم تجربی اکتفا میکنی. یک مشکل بزرگ علوم اجتماعی و علوم انسانی در عرصهی انسانشناسی همین است. اکتفا کردن به پایینترین سطح معرفت است که خودش هم با این اکتفا در اعتبار معرفت تجربی مشکل پیدا میکند چنانکه شد. چون حس به تنهایی و استقرای به تنهایی چیزی بالاتر از ظن و گمان برای بشر نمیآورد. اصلاً تجربه به تنهایی هرگز علم نمیآورد. تجربهی منهای عقل و منهای علم حضوری اصلاً علمآور نیست. لذا امروز افراط تجربهگرایی به تفریط نفی علم رسیده است که میگوید اصلاً ما علم نداریم و هر کسی از عالم یک برداشتی دارد. نه آن افراط و نه این تفریط، بلکه باید تعادل باشد. پس علم را به اینها تقسیم میکنیم و حتی در روایات داریم که علم به نافع و غیر نافع تقسیم میشود. علم به ضروری و غیر ضروری تقسیم میشود اما به این معنا که یک علمی چه آثاری در رشد و تکامل فرد و جامعه دارد و چه علمی هیچ آثاری ندارد. لذا میفرمایند شما با وقت و توان و ابزار محدود، چه فرد باشید چه یک جامعه باشید و چه کل بشریت باشید، اگر بخواهید وقت خود را برای رشد علمی بگذارد و دانستن چیزهایی که نمیداند به طور منطقی باید این توان را صرف چه چیزی بکند. آیا صرف آن چیزهایی که نافع است یا آن چیزهایی که نافع نیست؟ بله، علوم به لحاظ نافع بودن در یک سطح نیستند. علم نافع و غیر نافع داریم. به لحاظ متدلوژی در یک سطح نیستند. مثل هم نیستند. به لحاظ اهمیت مثل هم نیستند. به لحاظ جامع بودن یا نبودن، ناقص و کامل بودن تفاوت وجود دارد. اما هر جا که علم است، یعنی ظنون و شک و خرافات قدیم و مدرن مثل همین ایدئولوژیهای سکولار هستند نیست و علم است، در منابع ما آن را به دینی و غیر دینی تقسیم نکردهاند. به این معنا ما اصلاً علم غیر دینی نداریم. به این معنا علم سکولار معنا ندارد. نگاه سکولار به علم و معلوم داریم اما علم اگر علم است یا خطا میکند یا خطا نمیکند. امکان ندارد علم مطابق با واقع باشد و ما برای آن وصف سکولار بیاوریم. پس علم سکولار باید در یک جای دیگری و یک نوع دیگری معنا بشود. این به خاطر علمیت آن نیست که سکولار میشود بلکه به خاطر بعد غیر علمی آن است که موصوف به سکولار میشود. بعد علمی غیر دینی نیست. یک بعد غیر علمی توسط یک نظریهپردازی که خودش به عالم سکولار نگاه میکند به بعضی از رشتهها اضافه میشود و همان است که باعث میشود پسوند سکولار پشت سر بعضی از علوم بیاید و الا معرفت و علم ذاتاً پسوند سکولار را نمیپذیرد. این باید روشن بشود. این هم که بگویید پس علومی که مستقیم به قرآن و سنت کار دارد اصطلاحاً دینی هستند و بقیهی علوم را غیر دینی بگوییم، اصطلاحی است که بعداً رایج شده و در قرآن و روایات این تقسیم را نداریم. این نکتهی خیلی مهمی است. اینها به لحاظ معرفتشناسی تفاوتهای ما با نگاه غرب به علم و دین است. از اینجا شروع میشود. هر علمی بسته به هدف و بسته به منظور کسی که وارد عرصهی آن علم شده است قابل تقسیم به دینی و غیر دینی است. یعنی تو چرا به این علم پرداختهای؟ یعنی انگیزه و هدف عالم و اثر و نتیجهی آن علم قابل تقسیم است. مثلاً کسی به سراغ فقه برود. فقه و تفسیر دیگر دینی است. هیچ کسی در دینی بودن این رشتههای علوم با این تقسیمبندی بحثی نمیکند. کسی به سراغ تفسیر و فقه برود ولی هدف دینی نداشته باشد، هدف او مثلاً جاهطلبی و ریاست و ریاکاری و دنیا باشد، به این دینی نمیگویند. با اینکه موضوع آن دین است. از آن طرف اگر یک کسی به سراغ رشتهای مثل پرستاری رفته است. با هدف دینی رفته است که برای خدا به خلق خدمت کند، درسهایی هم که میخواند درسهای تجربی است. نه در قرآن است و نه در سنت است. ولی این کاملاً دینی است. یک کسی پرستاری میخواند، دینی است و ممکن است یک کسی هم با اهداف غلط به سراغ تفسیر و فقه بیاید که غیر دینی میشود. ما در اسلام این تقسیم را هم داریم. به این معنا هم به دینی و غیر دینی تقسیم میشود. اما به آن معنای معرفتشناختی که عرض کردم نه، الا اینکه مفهوم غیر واقع بیاید. چون هیچ بخشی از حقیقت با بخشهای دیگر حقیقت تضاد ندارد. بنابراین هیچ علمی که حقیقتاً علم باشد با هیچ علم دیگری که آن نیز حقیقتاً علم باشد تعارض پیدا نخواهد کرد. چون ما در عالم واقع تناقض نداریم، در علم به واقع هم نمیتوان تناقض داشت. البته همهی اینهایی که میگویم دیدگاههایی است که کسانی در خارج از فضای معرفتشناسی اسلامی متوجه نیستند و اشکالاتی که پیش آمد، دعوای علم و دین، دعوای عقل و دین، دعوای دین با حقوق بشر، دعوای دین با آزادی برای همین است. البته همهی اینها شعار است. ما آزادی نداریم، در مکتبهای خاص آزادی داریم. تعریفهای خاص از آزادی داریم. چیزی به نام حقوق بشر به طور مستقل نداریم. مثلاً روی هوا چیزی به نام حقوق بشر نداریم. حقوق بشر در مکتبهای مختلف به شکلهای مختلف تفسیر شده است. باید بگویی حقوق بشر در مکتب «الف» و حقوق بشر در مکتب «ب» و حقوق بشر در مکتب «ج» این است. چیزی مستقل از مکاتب به نام حقوق بشر در عالم علم وجود ندارد. مثلاً میگویند آقا نظر شما راجع به حقوق بشر چیست؟ باید بگویی از چه منظری؟ به تعریف شما از بشر بستگی دارد. بشر را چطور تعریف میکنی؟ سعادت و شقاوت او را چطور تعریف میکنی؟ کمال و انحطاط او را چطور تعریف میکنی؟ اینها را هر طور تعریف کنی، حقوق او را هم متناسب با همان تعریف خواهی کرد. وظایف او را هم متناسب با همینها تعریف خواهی کرد. لذا یکی میگوید یک عمل فاسدی جزو حقوق بشر است و یکی میگوید نیست. برای این است که تعریف اینها از بشر و سعادت بشر با هم متعارض است. نه اینکه اینجا یک دعوایی به نام دعوای علم حقوق بشر و دین باشد. اینها در فرهنگ اسلامی معنا ندارد ولی در فرهنگ آنها معنا دارد. برای اینهایی که میگویم در سه، چهار ادعایی که از قول متفکران اسلامی عرض کردیم، مشکلات داشتهایم و متأسفانه آن فرهنگ در قرن 19 و 20 در دانشگاههای دنیا مسلط شد. این مشکل ماست. بعضیها تعجب میکنند که پسوند اسلامی برای علم یا پسوند دینی برای دانشگاه یعنی چه؟ حق دارد. با آن مبانی این حرفها تعجب دارد ولی با این مبانی مسئله روشن است. نفهمیدن آن تعجب دارد. پس اگر پیامبر(ص) فرمودند علم بر زن و مرد مسلمان فریضه است، «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمه...»، اگر فرمودند هر کس به دنبال علم میرود پای خود را نمیگذارد الا بر بال ملائک، شامل همهی علومی است که با معرفتشناسی درست و نه معرفتشناسی پوزیتیویستی یا انواع دیگری از معرفتشناسی سکولار، با نگاه درست به علم و جهان و عالم و آدم وارد بشوی، مربوط به همهی علومی است که در خدمت بشر است و مشکلی از مشکلات نظری یا عملی یا اخلاقی بشریت را آن طوری که انبیا تعریف کردهاند، حل کند. یعنی اگر مثلاً جزو مختصات جامعهی اسلامی این است که این جامعه منهای فقر باشد، از یک طرف منهای اخلاق و فرهنگ سرمایهداری باشد، یعنی یک جامعهی متعادل و شرافتمند باشد، هر علم و فن و روشی که برای رسیدن به این جامعهی معتدل کمک کند و مانع بشود از اینکه جامعه به یکی از این دو پرتگاه سقوط کند، علم دینی است. هر صنعت و فنی که به این کمک کند دینی میشود. اگر خلاف این باشد غیر دینی میشود. به نظر شما صنایع و تکنولوژی را میتوان به دینی و غیر دینی تقسیم کرد؟ با این توضیحاتی که دادیم نه باید بگویید بله و نه باید بگویید نه. باید بپرسید از چه لحاظ و از کدام منظر؟ اگر به لحاظ معرفتشناختی به مسئله نگاه میکنی، نه. اگر به لحاظ آثار و مبدأ عمل به بعد انسانی آن نگاه میکنی، چرا. تکنولوژی که در خدمت مواد مخدر است تکنولوژی غیر دینی میشود. چون به انسانی که دین میخواهد ساخته بشود، صدمه میزند. هر نوع تکنولوژی یا هنری که به فروپاشی خانواده کمک کند، غیر اسلامی میشود. هر فیلم و هنر و تکنولوژی که به تعادل اخلاقی در جامعه کمک کند، دینی میشود. اگر به این صدمه بزند غیر دینی میشود. به این معنا تقسیم میکنیم. یعنی به مشروع و غیر مشروع تقسیم میکنیم. اینجا بله. اینها اصطلاحاً میگویند علم به دینی و غیر دینی تقسیم شد. اینجا مشکل با علمیت علم نیست. اینجا نحوهی کاربرد آن، نوع نگاه انسان به علم و آثار و نتایج آن صنعت و تکنولوژی است. مبادی انسانشناختی که منجر به تولید آن میشود. چرا یک نفر به سراغ ساختن سلاحی میرود که میلیونها نفر و صدها هزار نفر آدمهای بیگناه را گرفتار میکند؟ خب این در عرصهی انسانشناسی و هستیشناسی یک هستهی باطل و فاسدی دارد. یک فلسفهی اخلاق غلط دارد. یک نگاه فاسد به حقوق دارد. انسانشناسی و هستیشناسی او غلط است. و الا علمیت علم که باعث ساختن بمب اتم بشود، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. شناخت روابط علی عالم است. آن اسلامی و غیر اسلامی ندارد. روابط علی در این عالم همه تابع حکمت الهی است. همه به این معنا، اصطلاحاً و مجازاً دینی است. اصلاً اینجا ما در تکوین واقعیت نامشروع نداریم. وقتی بعد انسانی پیش میآید و پای تشریع به میان میآید، مسائل به مشروع و غیر مشروع و دینی و غیر دینی تقسیم میشوند. از چه لحظه به بعد این اصل وارد مسئله میشود و مسئله جنبهی حقوقی و اخلاقی پیدا میکند و به سعادت و شقاوت انسانها مربوط میشود؟ از آن لحظه که این به یک سلاح تبدیل میشود و مثلاً آمریکا همین سلاح را در ژاپن میزند یا در عراق مواد رادیواکتیو میزند که بچههای ناقص الخلقه به دنیا میآیند. مگر تکنولوژی دینی و غیر دینی دارد؟ به این معنا بله ولی به آن معنا نه. به یک معنا آری، همهی علوم و تکنولوژیها به دینی و غیر دینی قابل تقسیم هستند اما به لحاظ علمیت و به لحاظ معرفتشناختی نه. همهی علوم و فنون و تکنولوژیهایی که به ساختن فرد یا جامعهی انسانی کمک کنند آنگونه که انبیا خواستهاند، دینی است. آنها جامعهی به علاوهی اخلاق را خواستهاند یا منهای اخلاق را خواستهاند؟ جامعهی با اعتقاد به معاد و توحید یا منهای آن را خواستهاند؟ جامعهی با خانوادههای گرم و بامحبت یا منهای خانواده خواستهاند؟ جامعهی به علاوه فقر و نکبت خواسته یا یک جامعهی مرفه و متعادل خواستهاند؟ جامعهی رفاهزدهی افراطی سرمایهداری خواستهاند یا یک جامعهی متعادل خواستهاند؟ جامعهی منهای احساسات انسانی و عواطف و صلهی رحم و دوستی و ارتباطات برادرانه و خواهرانه را خواستهاند یا بر عکس این را خواستهاند؟ این روشن است که اسلام کدام جامعه را میخواهد و کدام جامعه را نمیخواهد. این که روشن شد، هر علم، فیلم، هنر، تئاتر، رمان، رسانه، رشتهی علمی، دانشگاه، پژوهشگاه، هر مضمون مرتبط با علم که کمک کند برای رساندن فرد و جامعه به یک چنین معیاری اسلامی و دینی است و هر چه بر خلاف این باشد غیر دینی است. به آن معنای اول که بگویید علمی که موضوع آن اصل دین یعنی قرآن و سنت است، دینی بگوییم، اگر به این معنا باشد فقط خود قرآن و حدیث دینی میشود. حتی تفسیر و فقه و اصول و درسهایی که در حوزه میخوانند و ناظر به قرآن و حدیث است و خود قرآن و حدیث نیستند علم دینی نخواهند بود. اگر با این دید نگاه بکنیم اینطور میشود. چون اصلاً فقه و اصول و تفسیر و علم حدیث خود دین نیست. اینها تلاشهای متفکران دینی برای فهم متن اصلی دین است که قرآن و حدیث با سند صحیح است. پس به این معنا حتی 90 درصد از درسهایی که در حوزه میخوانند، علم غیر دینی خواهد شد. مثلاً چند سال ادبیات و صرف و نحو در حوزه خوانده میشود. حالا زمانی که ما طلبه بودیم تا «متول» هم را میخواندیم ولی حالا طلبهها هر چه مدرنتر میشوند، خلاصهتر میشوند. الان همه چیز خلاصه شده است. فقه به زبان ساده، اصول به زبان ساده، این برای زحمت نیست بلکه برای مدرک است. البته همه را نه ولی خیلیها را اینطور کردیم. مگر ادبیات عرب یا هر ادبیات دیگری دین است؟ ما اصلاً هیچ توصیهی اسلامی نداریم که گفته باشد بر شما واجب است که بروید ادبیات عرب بخوانید. اما وقتی میفهمی برای فهم دین که قرآن و حدیث است، دانستن این زبان مقدمه است طبیعتاً این هم دینی میشود. مقدمهی واجب، واجب میشود. به اینها واجب مقدمی میگویند، واجب نفسی تهیعی هم میگویند. مثلاً عمل به احکام واجب شده است، دانستن احکام که واجب نشده است که شما بخواهی بروی فقیه یا مجتهد بشوی. ما به دلیل عقلی و عقلایی اجتهاد و تقلید را ثابت میکنیم. میدانید اصلیترین دلیل اجتهاد و تقلید دلیل عقلی و عقلایی است. با این تقسیم ذیق خود علم احکام هم علم غیر دینی میشود. اگر بخواهی تقسیم را با این زاویهی ریز نگاه کنی. خود این هم غیر دینی میشود. چون مقدمه است. البته مقدمهی واجب است که واجب میشود. مثل این میماند که به شما بگویند واجب است به آن بالا بروید اما واجب نیست که از پله یا نردبان بالا بروید. خب لازم نیست به من بگویید که از پلکان بالا رفتن واجب است. وقتی آن بالا بودن واجب شد از پله بالا رفتن هم چون مقدمهی آن است واجب میشود. بنابراین اگر به این طبقهبندی آمدید و گفتید که ما واجب نفسی داریم، به این معنا تمام علوم و فنون و صنایعی که فرد و جامعه را برای رسیدن به یک جامعه یا فرد اسلامی به لحظ عمل، اخلاق، زندگی مادی، روابط اجتماعی، روابط خانوادگی و موقعیت سیاسی و اقتصادی آن جامعه کمک کنند، از باب واجب مقدمی یا از باب واجب نفسی تهیعی واجب میشوند. حتی آن چیزهایی که به قرآن و سنت مستقیماً ربطی ندارند. چرا فقها میگویند اگر جامعهای پزشک ندارد بر همه واجب کفایی است که پزشکی بخوانند؟ آیا آیه و حدیثی داریم که اگر در جامعهی شما پزشک نبود، شما پزشک بشوید؟ نه. حالا اگر هم داریم لازم نیست داشته باشیم اما وقتی که اصل بهداشت و سلامت شرعاً و عقلاً هم در کتاب و سنت و هم در عقل که خودش هم حجت الهی است روشن است که ضروری است و شما آن را نداری بر شما واجب میشود. در این صورت رفتن به پرستاری و پزشکی و مهندسی مثل فقه و اصول واجب شرعی است و اگر انگیزه و نیت تو الهی باشد مثل همان عبادت است و اگر نباشد فقه هم که بخوانی عبادت نیست. تفسیر قرآن و درس اخلاق هم بگویی دینی نیست. پس علم سکولار چیست؟ اینها ایدئولوژیهای مختلفی است که مفاهیم غیر علمی را با علم مخلوط کردهاند و الا اگر تجربه و عقل محض باشد در حد خودش حجت است. بسیاری از گزارههایی که نه عقلی است و نه تجربی است با پوشش علم به خورد بشر داده شده است که بر اساس ایدئولوژیهای مادی چپ و راست بوده و اسم آنها را علم گذاشتهاند. با آنها مشکل داریم. اتفاقاً چون علمی نیست و به نام علم به خورد ما دادهاید مشکل داریم. با علم که مشکل نداریم. به معنی دقیق کلمه علم سکولار نداریم. اما مفاهیم سکولار و غیر علمی زیر پوشش علم زیاد است و اسم آن را هم عقلانی مدرن و علم مدرن و علم جدید میگذارند. با کدام برهان و عقل و تجربه این را میگویید؟ انسانشناسی علمی مدرن کدام است؟ انسان «مارکس» علمی است یا انسان «فروید» یا انسان «جان لاک» یا انسان «توماس هابز» علمی است؟ اینها که چهار نوع انسان هستند و اگر این چهار انسان را در یک اتاق رها کنی همدیگر را تکه تکه میکنند. همهی اینها هم در انسانشناسی غربی هست. از انسانشناسی مدرن علمی میگویند. حالا میخواهیم بخوانیم. روانشناسی و تعلیم و تربیت و علوم سیاسی و علوم انسانی از تعریف انسان شروع میشود. اقتصاد از تعریف انسان شروع میشود. اول انسان اقتصادی را تعریف میکنند. انسان سیاسی را باید قبل از شروع علوم سیاسی تعریف کرد. در روانشناسی انسان را تعریف میکنی. حالا میخواهیم انسان را تعریف کنیم. انسان علمی و مدرن را میگوییم. انسان با تعریف فروید یا با تعریف مارکس یا با تعریف توماس هابز؟ اینها که پر از تناقض است و اصلاً همدیگر را قبول ندارند. انسان با تعریف عقل و تجربه و در ذیل وحی و قرآن انسانشناسی دینی میشود. عقل هست، تجربه هم هست، در ذیل نور وحی هم هست. این هم شروع یک سری توصیفهای دیگری از انسان است و متعاقب آن یک سری توصیههای دیگری به انسان است. البته هم توصیف است و هم توصیه است و با همهی این ایدئولوژیها مشترکات زیادی داریم ولی باید تفاوتها را هم دید. اینکه بگویی ما در یک طرف یک انسانشناسی دینی داریم که علمی نیست، یک انسانشناسی علمی هم داریم که در طرف دیگر است و انسان مدرن و انسان علمی است، درست نیست. اصلاً این تقسیم را از کجا آوردی؟ ثانیاً این که میگویی علم نیست، چه هست؟ روی میز بگذار. بعد میبینی هزار تعریف متضاد و متفاوت از انسان دارند. همهی شما علوم انسانی میخوانید. ما علم روانشناسی داریم یا مکاتب روانشناسی داریم؟ ما علم جامعهشناسی داریم یا مکتبهای جامعهشناسی داریم؟ علم حقوق داریم یا مکاتب حقوقی داریم؟ در اقتصاد، علم اقتصاد داریم یا مکاتب اقتصادی داریم؟ همهی اینها مکتب هستند. یعنی هر کدام از اینها بر اساس یک تعریفی از علم و یک تعریفی از انسان و یک تعریفی از سعادت و شقاوت شکل گرفتهاند. هر کدام از اینها یک تعریف خاصی از اخلاق و بشر و حقوق بشر دارند. یک تعریف خاصی از سعادت و شقاوت دارند. تعریف مارکسیستها کجا و تعریف لیبرالیستها کجا؟ از آن طرف تعریف پوزیتیویستها کجا و تعریف اگزیستانسیالیستها کجا؟ همهی اینها علمی است؟ در هر کدام از اینها مفاهیم علمی و واقعی در کنار مفاهیم ساختگی وجود دارد.
پس اینطور که شما میگویید فقط چیزهایی که ما میبینیم علم میشود. اینطور که شما میگویید مثلاً ما در مورد اقتصاد نمیتوانیم بگوییم علم اقتصاد داریم.
خیلی خوب. یک وقت میگویید منظور من از علم حکایت قطعی برهانی از واقعیت است. گفتیم علم به این معنا غیر دینی محال است. اما یک وقت میگویید مراد من از علم دیدگاههای مختلفی است که دانشمندان یک فن راجع به یک مسئله دادهاند که شما همین دومی را میگویید. اگر این دومی شد، «فریدمن» و «کینز» و «آدام اسمیت» حتماً اختلاف نظرهایی دارند. ما این اختلاف نظرها را به دو دسته تقسیم کردیم. یک وقت این اختلاف نظرها اختلاف نظر در مفاهیم عقلی و تجربی است. یعنی در درک روابط علی واقعی است. مثلاً اگر عرضه چنان بود، تقاضا چنین است. اگر اتفاق «الف» بیفتد تورم چنان میشود. اینها گزارههای علی راجع به علیت در عالم بازار است. اینها اسلامی و غیر اسلامی ندارد. اینها درست و خطا دارد که بسته به این است که عقل و تجربهی شما خطا کند یا نکند. یک سری اختلافات از آدام اسمیت تا کینز تا فریدمن اختلافات بر سر مفاهیم عقلی و تجربی است که دینی و غیر دینی ندارد. چنانکه گفتیم در خود فقه هم این اختلافات هست. بین مفسرین هم هست. بین عرفا هم هست. بین فلاسفه هم هست. اما یک وقت بعضی از اختلافاتی که اینها با همدیگر دارند به نوع ایدئولوژی بر میگردد که در تعریف انسان و در تعریف اخلاق و در تعریف باطن انسان دارند. یعنی شما اگر اقتصاد میخوانی حتماً دیدهای که نظریهپردازان اصلی و رهبران مکاتب اقتصادی در کلمهی اول خود از تعریف انسان اقتصادی شروع میکنند. مثلاً جان لاک که پدر جامعهی مدنی و لیبرال سرمایهداری محسوب میشود اول میآید و معرفتشناسی خودش را روشن میکند و میگوید از نظر من، ما هیچ معرفت مسبوق به حس نداریم. هر چه مسبوق به حس است از نظر من معرفت نیست. این یک معرفتشناسی است. قدم دوم این است که از این تعریف در انسانشناسی نتیجه میگیرد. میگوید انسان کیست؟ انسان موجودی لذتطلب و منفعتخواه است. این یک تعریف از انسان است. شما باید بر اساس این تعریف علوم سیاسی خود یا علوم اقتصاد خود را جلو ببری. حتماً به جایی میرسی که تئوریسینهای لیبرالیزم رسیدند. یعنی از دل لیبرالیزم معرفتی لیبرالیزم انسانشناختی بیرون آمد، از دل آن لیبرالیزم اخلاقی بیرون آمد، از دل آن لیبرالیزم حقوقی بیرون آمد و از دل آن هم لیبرالیزم اقتصادی بیرون میآید و سرمایهداری توجیه میشود. در این صورت رسماً میگوید اخلاق از اقتصاد جداست. این اخلاق از اقتصاد جداست، علم است؟ این را با تجربه ثابت کردهای یا با عقل ثابت کردهای؟ نهخیر، نه با تجربه و نه با عقل ثابت نکردم. با چه برهانی میگویی اقتصاد از اخلاق جداست؟ یعنی چه؟ میخواهی بگویی یک عمل اقتصادی در عین حال نمیتواند یک عمل اخلاقی باشد؟ میتواند باشد. چطور نمیتواند باشد؟ شما هر عمل سیاسی و اقتصادی را نشان بدهی همینجا بحث میکنیم و میگوییم که این عمل از این جهت اقتصادی محسوب میشود و از این جهت در عین حال اخلاقی است. مدیریت هم همین است. میگویند علم مدیریت از اخلاق و حقوق جداست. اگر میخواهی راجع به حقوق بشر و عدالت بحث کنی برو و رشتهی حقوق بخوان. اگر میخواهی راجع به اخلاق صحبت کنی برو و درس اخلاق بخوان. اینجا جای مدیریت است. یعنی چه؟ بر چه اساس تو مدیریت را از اخلاق و حقوق تفکیک میکنی؟ برای اینکه یک تعریفی از انسانی داری که میخواهی او را مدیریت بکنی و برای مدیریت او یک هدف تعریف کردهای. هدف چیست؟ کنترل سایر انسانها است. برای چه؟ برای کسب منافع بیشتر است. با کدام تعریف از انسان؟ با این تعریف که همه موجوداتی خودخواه و لذتطلب و قدرتپرست هستند و ما باید آنها را مهار کنیم. این تعریف علم مدیریت میشود. سیاست هم همین میشود. فن کسب و حفظ قدرت است. اقتصاد هم فن و علم تولید، کسب و حفظ ثروت میشود. ما میگوییم وقتی راجع به روابط علی حرف میزنی اسلامی و غیر اسلامی ندارد. همانطور که جوشیدن آب در دمای 100 درجه اسلامی و غیر اسلامی ندارد. اسلام همهی اینها را معتبر میداند. به این معنا همه دینی هستند و ما علم غیر دینی نداریم. حالا شما آمدی و یک گزارهی دیگری هم کنار این گزاره گذاشتی. تفاوت بین یک نظریهپرداز در اقتصاد کمونیست سوسیالیستی که آن هم میگفت من علمی هستم با اقتصاد سرمایهداری کاپیتالیستی که آن هم از توسعهی علمی میگفت چیست؟ هر دو از توسعه به روش لیبرال سرمایهداری حرف زدهاند و هیچ کدام هم همدیگر را قبول ندارند. هر دو میگویند تعریف تو از انسان مزخرف است. او میگوید تعریف تو از جامعهی توسعهیافته غلط است و دیگری هم همین را میگوید. هر دو میگویند تو ضد علمی هستی. اختلاف اینها بر سر چه چیزی است؟ آیا بر سر فرمولها و منحنیهایی است که ناظر به روابط علی اقتصادی است؟ اینکه دینی و غیر دینی ندارد. هر عالمی در هر رشتهای ممکن است خطا کند یا با دیگر علما اختلاف نظر داشته باشد. کل این اختلافات اسلامی میشود. مثل این میماند که شما بگویی الان بین فلاسفهی مسلمان مشایی و اشراقی و حکمت متعالی صدرایی داریم و بین مشایی و اشراقی و صدرایی در بعضی از مسائل اختلاف نظر است. در یک کلیاتی همه یک چیز را میگویند ولی در تفسیر خیلی از مسائل با هم اختلاف نظر دارند. اتحاد عالم و معلوم داریم یا نه؟ اختلاف است. آیا نفس جسمانیت الحدوث است و روحانیت البقاست یا نه، اصلاً روحانیت الحدوث است و روحانیت البقاست؟ اختلاف است. حالا اینجا یک کسی بیاید بگوید تو دینی هستی و او غیر دینی است. اینجا بحث برهان است. بله، مطابقت با منابع دین که حجیت خود آن هم با برهان اثبات شده، مهم است. شما این اختلاف را در اقتصاد و علوم سیاسی و جاهای دیگر هم میتوانی داشته باشی. اختلاف بر سر چه چیزی داشته باشی؟ اختلاف بر سر توصیف روابط علی در آن جمله که مثلاً اقتصاد باشد. مثلاً در سیاست میگوید من به لحاظ روابط علی یک فرمولی کشف کردهام که اگر حاکمیت با قطع نظر از اینکه ایدئولوژی و هدف او چیست و اصلاً آیا اخلاق و دین و عدالت را قبول دارد یا ندارد، هر حاکمیتی که باشد اگر به روش «الف» عمل کند در کنترل افکار عمومی موفق است و اگر نکند ناموفق است. این یک گزارشی از روابط علی است. حالا در قدم بعد میخواهی ارزشگذاری کنی و بگویی پس فلان عمل را انجام بدهید تا به فلان نتیجه برسید. اینجا تعریف تو از انسان، تعریف تو از خوب و بد، تعریف از فضیلت و رذیلت، اینکه آیا عدالت و ظلم را قبول داری یا نداری، یا اینکه اینها را علی السویه میدانی، آیا موضوعاً علی السویه میدانی یا نمیدانی، در خیلی از این مسائل اختلاف نظر پیش میآید. اینها دیگر اختلاف علمی نیست. بله، یک وقتی ممکن است شما بگویی بین فقها هم اختلاف است. پس فقه علم نیست. نگفتیم نباید در کشف روابط علی یا دلالت اختلاف باشد و الا علم نیست. ما چنین حرفی نزدیم. اصلاً کدام علم وجود دارد که بین دانشمندان آن اختلاف نظر نباشد. ما که این را نگفتیم. آن اختلافی را میگوییم که اینهایی که میگویند متدلوژی عقل و تجربه حجت است برای آن برهان عقلی و تجربی ندارند و در عین حال طرف دیگر را متهم میکنند که تو غیر علمی هستی. اصلاً خود اینها اول همدیگر را به غیر علمی متهم کردند. ما که این را نگفتیم. من گزارش میکنم. مارکس میگوید حرفهایی که اینها زدهاند ایدئولوژی هست و علم نیست و میگوید من علم را میگویم. آن کسی که جامعهشناسی علمی و تاریخی و درست را میگوید من هستم. خود همین مارکس و مارکسیزم پدر ایدئولوژی شد. اصلاً مارک ایدئولوژی به اینها چسبید با اینکه خودش علیه ایدئولوژی بحث کرده است. سوال ما این است که تعریف جان لاک و توماس هابز و مارکس و فروید و داروین و دیگران از انسان چرا با همدیگر متضاد است؟ نوع نگرش اینها با هم متفاوت است. ولی چرا نوع نگرش اینها با هم متفاوت است؟ برای اینکه نوع معرفتشناسی آنها با هم متفاوت است. تعریف آنها از انسان با هم متفاوت است. توصیههایی هم که میکنند روی همین توصیفها بنا میکنند. حالا سوال میکنیم چرا به اینها علمی میگویید؟ چرا به همهی این تناقضها علمی میگویید در حالی که خودتان به همدیگر غیر علمی میگویید؟ شما به همهی اینها علمی میگویید و اگر ما بیاییم از منظر توحیدی و اسلامی و قرآنی عقل و تجربهی خود را به کار بیندازیم، میگویید این غیر علمی است. این را بر چه اساسی میگویید؟ علیه حجیت اینها برهان دارید؟ یعنی اختلاف به ریشههای معرفتشناختی و انسانشناختی بر میگردد. اختلاف بین سه متفکر در یک رشتهی علمی اگر اختلاف عقلی و تجربی است هیچ کدام را از علمی بودن بیرون نمیبرد مگر اینکه بر سر مبنای معرفتشناختی با هم مشکل داشته باشند که اتفاقاً خیلی از آنها هم دارند. و الا ادعاهایی که راجع به انسان کردهاید با هم متفاوت است. اقتصاددان یک انسان اقتصادی را تعریف میکند. در علوم سیاسی میگویند انسان یک موجود سیاسی است و بعد انسان سیاسی کیست؟ بروید و ببینید انسان را چگونه تعریف میکنند. انسان موجودی قدرتطلب است. انسان گرگ انسان است. اگر جامعهی مدنی تشکیل نشود و قانون نباشد انسانها همدیگر را پاره پاره میکنند. خیلی خوب، یک تعریفی از انسان شد و ضرورت سیاست را هم از این تعریف استنتاج کردی، تعریف سیاست را هم از همین گرفتی، هدف سیاست تو هم بر همین اساس تبیین شد. اما حالا تعریف انبیا از انسان چیست؟ میگوید انسان موجودی الهی و طبیعی است. انسان موجودی لایزال است. انسان یک بعد غریزی خودخواهانه دارد اما یک بعد عقلی و ملکوتی هم دارد. از همین گزارهها هر چه اضافه کنی تعریف انسان عوض میشود، توصیف انسان عوض میشود، توصیههای آن هم عوض میشود. البته اشتراکاتی هم دارند. مارکسیست و لیبرالیست و اسلامی اشتراکات دارند. در همه چیز که دعوا نداریم. در خیلی از گزارههای توصیفی و خیلی از توصیهها اشتراکات داریم. اما در جاهایی که اشتراک نداریم چرا اسم آن را دعوای علم و دین میگذارید؟ تو یک تعریفی داری و من هم یک تعریفی دارم. بیاییم و ببینیم کدام یک از این دو تعریف علمی است. یعنی کدام یک معتبر و حجت است. تو بر اساس معرفتشناسی پوزیتیویستی این معرفت را تعریف میکنی و بنده این معرفتشناسی را ناقص و غلط میدانم. تو وحی را منبع علم و معرفت نمیدانی ولی بنده میدانم. معرفت نمیتواند فقط تجربی باشد. به تو ثابت میکنیم. برای تو آیه و حدیث نمیخوانیم بلکه با متدلوژی خودت به تو ثابت میکنیم که تو خطا میکنی. بنابراین توصیهی اسلام به علم به این معنا اعم است. مثلاً آن زمانی که پیامبر(ص) فرمودند طلب علم واجب است، همین علوم حوزوی که نبوده است. اینها بعداً درست شده است. آن زمان فقط قرآن بوده و همان جملهای که خود پیامبر(ص) میفرمودند. علم دین به معنی دقیق خاص کلمه همان میشود. از پیامبر(ص) روایت نقل شده که میفرمایند «انم العلم ثلاثه، آیة المحکمه، فریضة عادله و سنة القائمه...»، پیامبر(ص) علم را در این سه چیز منحصر کردهاند. خیلی خوب، این سه چیز چه هست؟ اگر به مدلول عینی و مطابق لفظ نگاه کنی میفرمایند برای سعادت خود دانستن قرآن و سنت پیامبران لازم است. حالا بنده شیمی و فیزیک ندانم، به سعادت من صدمهای نمیخورد که شما بگویی هر کس فیزیک خوانده سعادتمند است و هر کس نخوانده شقاوت دارد. چنین چیزی نیست. حتی به فقه هم نیست. یعنی هر کسی که فقه خوانده سعادتمند است و هر کسی فقه نخوانده اهل شقاوت است؟ نه. دانستن حکم خود خدا و حقیقت آدم و عالم، مبدأ و معاد عالم، توحید، هر کسی به حسب توان خودش، تفکیک و تشخیص حق و باطل، عدل و ظلم، حسن و قبح و اینکه آدم بفهمد چگونه باید زندگی کرد تا این مدت کوتاهی که در عالم طبیعت هستیم و از این عالم عبور میکنیم و بعد وارد عالم دیگری میشویم که این بدن نیست و نوع دیگری از حیات و زندگی و بدن است و آن زندگی با این زندگی کاملاً مربوط است و عقاید ما در اینجا در آن زندگی ما تأثیر دارد، اخلاق ما در اینجا در ابدیت ما تأثیر دارد، رفتار ما در اینجا در سرنوشت ما تأثیر دارد. پس دانستن بعضی چیزها در این عالم واجب است. هر کسی که میخواهی باش. این هم لزوماً درس حوزوی دانشگاهی نیست. ما آدمهایی دیدهایم که نه به دانشگاه رفتهاند، نه به حوزه رفتهاند و به این معنا عالم و حکیم هستند. میتوانی عالم باشی و به معنای محفوظات آدم نباشی. میتوانی آدم باشی ولی محفوظاتی هم نداشته باشی. به این معنا بله، ممکن است بگویی اکثر این علوم برای سعادت واجب نیست. انسانی که سوار الاغ میشد و با دست خود مسائل را حل میکرد و برق هم نداشت، با انسانی که این امکانات را دارد به لحاظ فرصت سعادت و شقاوت با همدیگر تفاوتی ندارند. چون یک اصول اخلاقی و علمی است و یک رفتاری است که باید رعایت بشود. مثلاً میگویند حرص باعث شقاوت میشود و سخاوت باعث عدالت میشود. این مربوط به زمان و مکان و تکنولوژی و طبقه و فامیل و خانواده و نژاد و قومیت و آفریقایی و اروپایی بودن نیست. این یک مفهوم ثابت الهی است. بنابراین اگر به مدلول میگویی فقط همینهاست و بقیه هیچ کدام به این معنا واجب نخواهند بود. همه مقدمه میشود و از باب مقدمه واجب میشود. ولی اگر گسترش بدهی و بگویی پیامبر(ص) فرمودند آیهی محکمه، فریضه و سنت واجب است. این یعنی چه؟ این همهی زندگی است. سه کلمه است ولی شامل همهی زندگی است. چون شما یک قلمرو از زندگی بگویید که در قرآن یا در سنت به آن اشاره نشده باشد. یک نمونه بگویید. پس این شامل کل زندگی میشود. کل زندگی کل بشریت در کل دورانها است. چون همهی افعال و گفتهها و اقوال بشر از یک طرف به عقاید و اعتقادات آن مربوط میشود و از یک طرف به اخلاق مربوط میشود و از یک طرف به رفتار و فعل بشر مربوط میشود و این همهی زندگی است. پس به این معنای دوم همهی علومی که در این مسیر باشند علم دینی هستند و آموختن آنها لازم است. بنابراین هر علمی که به حال مسلمین مفید است و گرهی مشکلات مسلمین را به لحاظ مادی و اخلاقی و سیاسی و اقتصادی باز میکند اسلامی است. مثلاً اسلام جامعهی وابسته و ذلیل میخواهید یا یک جامعهی عزیز و مستقل میخواهد؟ معلوم است. چقدر آیه و حدیث داریم، عقل هم که داریم. پس اگر یک علمی به عزت شما کمک کند، آن علم دینی است. علمی که نشان بدهد یک امت اسلامی بر فضای خودش و دیگران مسلط است و از پس شما بر میآید دینی است. در عرصهی تکنولوژی و علمی ما قوی هستیم. این به معنی عزت و استقلال و قدرت اسلام و مسلمین است. این علم دینی واجب میشود. اگر آن دانشمند و بچه مسلمانهایی که این کارها را در دانشگاهها میکنند نیت الهی دارند خودشان هم به سعادت میرسند. اگر هم نیت الهی نداشته باشند خودشان به سعادت نمیرسند ولی این خدمت را کرده است. طرف میگفت ادیسون که این همه به بشر خدمت کرده است، بهشتی است یا جهنمی است؟ این بهشت و جهنم مربوط به شخصیت فرد است. مربوط به نوع نگاه اوست. مربوط به انگیزه و هدف اوست. عقاید و اخلاق است که آدم را بهشتی و جهنمی میکند. آثار بیرونی عمل البته در میزان سعادت و شقاوت دخالت دارد ولی اصل مسئله این نیست. بله، با برق هم به بشر خدمت شده و هم خیانت شده است. هر دو با برق و تکنولوژی میشود. بزرگترین خدمات با تکنولوژی میشود، بزرگترین صدمات هم با همین تکنولوژی به بشر وارد میشود. تو برای چه این عمل را انجام دادی؟ من عرض کرد اگر علم اخلاق بگویی ولی هدف تو غلط باشد جهنمی هستی چه به علوم دیگر برسد. امام در صحبت خود میگفت بعضیها علم توحید میگویند و جهنمی هستند. تو چه میگویی و برای چه میگویی؟ این از این باب است اما از باب آثار بیرونی فرقی نمیکند نیت و انگیزهی جنابعالی چه باشد. آثار بیرونی دارد. اگر کسی با نیت خوب بدعت بگذارد و جاهلانه عمل کند. ممکن است تو بخشیده بشوی اما صدمه زدی و هزاران نفر را به لحاظ اخلاقی نابود کردی. یک کسی با هدف بد کاری بکند که به نفع بشر تمام بشود. تو از این عمل خود رشد معنوی نمیکنی اما این عمل نتایج بیرونی خود را دارد. در روایت نقل شده که پیامبر(ص) فرمودند گاهی خداوند اسلام و دین خدا را به دست افراد فاجر کمک میکند. طرف فاجر و فاسد است و هدف شیطانی دارد اما کاری که کرده آثاری دارد که به نفع اسلام تمام میشود. مثلاً یک کسی مبانی دین را با تحریف مطرح کند تا عوامفریبی کند. بدعت بگذارد برای اینکه انحراف ایجاد کند. هدف این فرد شر است. اما نتیجه این میشود که در بیرون یک عده بگویند حالا که این حرفها را میزند ما باید برویم و جواب او را تهیه کنیم و در اختیار دیگران قرار بدهیم. خود او باعث بشود که در این طرف یک رشد علمی و دینی اتفاق بیفتد و یک آثاری متولد بشود. عمل این آدم نهایتاً به نفع مسلمین شد، عمل نتیجهی خیر داشت، اما خود او هدف شر داشت پس او به رشد و سعادت نمیرسد و شقی است ولی این عمل ممکن است به نفع مسلمین تمام بشود. باید اینها را به درستی از همدیگر تفکیک کرد. الان همین انرژی اتمی، همین که هواپیمای آمریکا را پایین کشیدند که گفتند هیچ کس در دنیا این کار را نمیتواند بکند. اول که هیچ چیزی نگفتند. بعد گفتند در افغانستان بوده است. بعد گفتند خودش افتاده است. بعد گفتند اینها این هواپیما را زدهاند. بعد که دیدند هواپیما را سالم نشان دادند ماندند که چه بگویند و گفتند پس حالا آن را پس بدهید. ببینید ظاهر این علم که هیچ ربطی به آیه و حدیث ندارد. یعنی آیه و حدیثی نیست که بگوید چطور یک هواپیمای بدون سرنشین را پایین بکشید. پس به این معنا این علم غیر دینی میشود؟ نهخیر، این علم دینی است. عرض کردم در حوزه درس صرف و نحو ادبیات عرب را میخوانند و مثلاً میروند شعرهای عاشقانهی «امرا القیس» را میخوانند. ببینید یک مردی در وصف یک زن چه شعرهایی میگوید. این شعرها به لحاظ اخلاقی درست نیست ولیکن ما جزو دروس حوزه آن را میخوانیم. برای چه؟ درست است که محتوای آن غلط است ولی میگوید بخوان تا ببینی چقدر ادبیات آن زیباست. برای اینکه یاد بگیری تا بعد که قرآن و روایات را خواندی درست بفهمی. فرض بفرمایید اشعار «ابو نواس» که اشعار خمریه دارد. یعنی در وصف خمر و شراب شعر گفته است. شعرهایی دارد که به لحاظ ادبی فوقالعاده زیبا است و در توصیف مشروب و شرابخواری سروده است. وقتی آدم اینها را میخواند از زیبایی ادبیات لذت میبرد. ولی تو دعوت به چه چیزی میکنی؟ طلبهها زمان ما که اینها را میخواندند ولی حالا همه چیز مختصر و به زبان ساده شده است. ما مینشستیم و اشعار خمریه میخواندم. مقامات حریری میخواندیم. در حوزه شعر در وصف شراب و شعر در وصف خال لب و ابروی یک زن خواندن علم دینی است؟ ولی مقدمهای برای درک صرف و نحو ادبیات عرب است و میگویند این هم جزو علوم حوزوی است. پس اگر با آن تقسیم نگاه کنید همینها هم دینی نیست اما اگر با این تقسیم نگاه کنید دینی است و من باید همان شعر خمریه و وصف فلان خانم را بخوانم که بفهمم در ادبیات عرب اینها را چطور مینویسند. مثل اینکه امروز میگویند برای شعر نو مجبور هستی فلان رمان و فلان شعر را بخوانی در حالی که محتوای آن غلط است ولی باید به سبک آن توجه کنی. در سینما هم همینطور است. ولی باید طرف بتواند تفکیک کند. یعنی اگر طلبهای را دیدیم که شعر خمریه میخواند و کم کم اشتهای او نسبت به خمریات باز میشود یا شعر امر القیس را میخواند و کم کم بگوید برویم ببینیم اصل این کجاست، خواندن این شعر بر طلبه حرام میشود. چون این قرار بود ابزاری برای چیز دیگری باشد نه اینکه خودت به دنبال آن بروی. در سینما و هنر و رمان هم همینطور است. بنده اگر بخواهم الان هنر بخوانم مجبور میشوم آثار رماننویسهای درجه یک، شاعران درجه یک، سناریونویسان و فیلمسازان و کارگردانان درجه یک دنیا را ببینم. اکثر اینها که به لحاظ اخلاقی و حقوقی و محتوای فلسفی و نظری درست نیست. و به محتوای آن هزاران اشکال وارد است. پس من چرا میخوانم؟ برای اینکه با روش آشنا بشوم. البته اینجا وقتی کسی به لحاظ محتوا ضعیف باشد، اول به دنبال روش میرود و بعد وارد محتوا میشود. اگر به دنبال این قضیه رفتی درس حوزه هم حرام میشود چه به سینما و رمان برسد. طرف رمان می خواند، خب در رمان یک ادبیات زیبایی است. مثلاً کافکا میخوانی و میبینی فلانجا چه تعبیر قشنگی دارد و فلانجا چه توصیف زیبایی دارد. وقتی مبانی فکری درستی نداشته باشی و با معارف دین آشنا نباشی این کتاب را که ببندی احساس کنی یأس و پوچی داری و همهی عالم سیاه است. مثلاً صادق هدایت که خواست ادای کافکا را در چند رده پایینتر در ایران در بیاورد. یک وقتی به نثر بعضی از آثار او نگاه میکنی و میبینی خیلی قشنگ است. ولی به لحاظ محتوا بعضی از این داستانها را که میخوانی میخواهی آخر کار بالا بیاوری. واقعاً حالت تهوع و استفراغ به تو دست میدهد. این چه فضایی است؟ طرف هم خودش رفته و در آخر خودکشی کرده است. یعنی خودش را هم نمیتواند این فضا را تحمل بکند و در آخر خودکشی کرده است. پس اگر کسی میتواند محتوا و روش را از هم تفکیک کند باید این کار را بکند. چرا بعضی از بچه انقلابیها وارد عرصهی بعضی از رشتهها میشوند و اول هم به نیت اسلام میرود و میگوید میخواهم بروم و آن فضا را درست کنم ولی بعد یکی باید برود خودش را درست کند و خودش یکی از همانها شده است. بله، ما علم حرام نداریم و وارد هر علمی که میخواهی بشو به شرط اینکه ظرفیت علمی و سواد داشته باشی و دچار مغالطه نشوی. تو باید سواد داشته باشی تا بتوانی مغالطه و سفسطه را از برهان تشخیص بدهی. میتوانی؟ میتوانی روش را از محتوا تفکیک کنی یا نمیتوانی؟ یکی از همین فیلمسازان معروف که اسم او را نمیآورم و حالا به خارج رفته و بیدین شده، یادم میآید همان اوایل انقلاب یک چیزی نوشته بود و گفته بود من دو هزار فیلم سینمایی دیدم و از تک تک اینها یادداشت برداشتم. خیلی خوب، این میخواسته روش را به دست بیاورد. این فیلمها به لحاظ اخلاقی پیام دارد، به لحاظ معرفتی پیام دارد، به لحاظ حقوقی پیام دارد، به لحاظ جبر و اختیار پیام دارد. تو نمیفهمی. یک مرتبه طرف هزار فیلم میبیند که با روش آشنا بشود در حالی که میبیند مغز خودش تاب برداشت. چون اصلاً نمیتواند محتواها را از هم تفکیک کند. نمیفهمد کدام راست است و کدام دروغ است. چرا؟ اصلاً کدام دینی است و کدام غیر دینی است و چرا؟ وقتی تجربه نداری آب تو را میبرد. مثل کسی که شنا بلد نیست و به رودخانه شیرجه بزند. خب آب او را میبرد. شنا یاد بگیر و وسط اقیانوس برو. آیا شیرجه رفتن وسط اقیانوس اطلس حرام است یا جایز است؟ بستگی دارد که چه کسی این کار را بکند. برای جنابعالی حرام است و برای دیگری جایز است و ممکن است برای یک نفر دیگر واجب بشود. ما حکم واحد نداریم.
هشتگهای موضوعی